باید کاری کرد

وبگاه شخصی حسن عبدالصمد

باید کاری کرد

وبگاه شخصی حسن عبدالصمد

داستان های دبستان )

| جمعه, ۱۲ شهریور ۱۳۸۹، ۰۱:۳۹ ب.ظ | ۰ نظر

                ( طنز )

                        داستان های دبستان

گاو ما ما می کرد

گوسفند بع بع می کرد

سگ واق واق می کرد

و همه باهم فریاد می زدند حسنک کجایی

شب شده بود و حسنک به خانه نیامده بود .

حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید .

 او به شهر رفته بود و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کرد .

 او هرروز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند .

 مو های حسنک مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند .

 دیروز که حسنک با کبری چت می کرد .

 کبری گفت : تصمیم بزرگی گرفته است .

کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگربا او چت نکند چون با پتروس چت می کرد .

 پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد .

 پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون چت کرده بود .

 او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند . پتروس در حال چت کردن غرق شد .

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود .

 ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت .

ریز علی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد .

ریز علی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت .

 قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد .

 کبری و مسافران قطار مردند اما ریز علی بدون توجه به خانه رفت .

خانه مثل همیشه سوت و کور بود

الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد .

 او حوصله ی مهمان ندارد .

 او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند .

او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد .

 او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .

حیف که دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد . 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">