باید کاری کرد

وبگاه شخصی حسن عبدالصمد

باید کاری کرد

وبگاه شخصی حسن عبدالصمد

هوا خواه تو ام جانا ومی دانم که می دانی

| پنجشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۸۹، ۰۱:۵۳ ب.ظ | ۰ نظر

 

هوا خواه تو ام جانا ومی دانم که می دانی

 می خوام امروز از یک عشق بنویسم عشقی که هر چقدر بگم عاشقشم بازم کمه .عشقی که زندگیم رو از این رو به اون رو کرد اگه من تا 1000سال عمر میکردم وهمه این1000 سال رو دانشگاه می رفتم بازم نمی تونستم زندگیم رو اینجوری تغییر بدم آخه اون نفسش حقه دلش فقط واسه یک نفر می تپه زندگیم رو مدیونشم این مطالبی که نوشتم سعی کردم به همه نگم ولی دیگه بسته باید بگم با یک نگاهش چه جوری دلم لرزید و شدم عاشق بی برو برگردش حالا دیگه بی مقدمه می رم سر اصل مطلب 

 من لیله الرغائب کنار بیت الله حرام بودم من بودم و خدا بود دوستم روحانی کاروان به ما گفته بود امشب شب استجابت دعاست رفتی کنار کعبه دعاکن آقا پرده غیبت رو بزن کنار بیاد وچشم ما رو به جمال خودش منور کنه .تو دلم گفتم آخه خدا جون من که به اندازه ی سر سوزی از امامم شناخت ندارم چه جوری بگم بیاد بیاد که من بگم این آقای مهربون کیه از کجا معلوم بیاد و من به جایی اینکه پشت سرش باشم روبروش نباشم خدایا می ترسم از جفایی که در حق خودم کردم فقط ازت می خوام معرفتم رو نسبت بهش زیاد کنی بعد بیاریش اینو تودلم گفتم وطواف رو شروع کردم دور اول دور دوم.....دورهفتم طواف تموم شد دوستم به من گفت بیا بریم حجرالاسود یک دستی بکشیم میگن هر کی بهش دست بزنه انگار با خدا مصاحفه کرده گفتم یا علی و رفتیم جلو راه باز بود تا 1 متری حجر یک دفعه سرم رو چرخوندم دیدم جلوم راست وچپم پر از نا محرمه گفتم خدایا چکار کنم چه طوری بیام بیروم این عرب ها که زبون من رو نمی فهمن خدایا به حق صاحب الزمان به من رحم کن

یکمرتبه یک آقایی اومد گفت دارید چه کار می کنید گفتم می خواییم بریم دست به حجر بزنیم گفت بابا مگه اینجا جایی شماست بیایید من کمکتون می کنم برید بیرون گفتم خدایا شکرت می خواستیم ثواب کنیم کم مونده بود کباب بشیم . خلاصه این مرد مارو از کنار حجرالاسود کشید بیرون تا یکی دو متری مراقبمون بود که کسی بهمون نخوره کلی ازش تشکر کردم ولی انگار دیگه صدایی من رو نمی شنید سریع رفت من ودوستمم رفتیم گذشت تا وقتی که رسیدم خونه داشتم خاطراتم رو مرور می کردم که رسیدم به این مرد دست خودم نبود گریه ام گرفت چون فهمیدم اگه اون روز تواون وضع این مرد نبود الان من....

گفتم خدایا تازه فهمیدم منجی یعنی چی خدایا قلبم رو خونش کن به جز خودش وخداش و دوستدارانش  کسی رو نزار بیاد توقلبم.

حالا از اون روز به بعد هر وقت هوای دلم ابری دلیلی برای بارونی کردنش ندارم به بی توجهی خودم فکر می کنم واون قدر گریه می کنم ومی گم خدایا تو ارحم الراحمینی به کرمت ما رو از جمله غافلان قرار مده خدایا چراغ صاحب الزمان رو تو دل هممون پر نور ترین وروشن ترین چراغ ها کن امشب آخرین شب قدر امساله بیایید با هم برای هم دعا کنیم خدا ما رو محب همه اولیاعش کنه و فرج آقا  رو خیلی نزدیک کنه آمین یا رب العالمین.

 

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

چه بگویم که غم از دل برود چون توبیایی

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">