باید کاری کرد

وبگاه شخصی حسن عبدالصمد

باید کاری کرد

وبگاه شخصی حسن عبدالصمد

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مرگ» ثبت شده است

این برگه را کاسب ها برسانید...

| دوشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۰۹ ب.ظ | ۰ نظر

صفحه ۱:

 کارنامه اعمال یک کاسب

 

برای دریافت سایز اصلی اینجا کلیک کنید

کارنامه اعمال یک کاسب PDF

کارنامه اعمال یک کاسبword

----------------------------------------------------

صفحه۲:

آخرین روز یک کاسب

-امروز هم مثل همیشه با بسم الله کرکره مغازه را بالا می‌کشم و جلوی در مغازه را آب و جارو می‌کنم.

- صادق‌آقا اولین مشتری هر روز، طبق معمول ساعت 7 صبح به مغازه می‌آید تا خامه و کره بخرد، او مرد ساده لوحی است، همیشه خامه 750 تومانی را به او 800 تومان می‌دهم اما او چیزی نمی‌گوید

-کمی بعد یک افغانی به مغازه می‌آید و یک تن ماهی و نان  می‌خواهد من هم یک نان بسته‌ای که از چند روز پیش مانده بود به او می‌دهم و بقیه پولش را به بهانه نداشتن پول خورد، آدامس می‌دهم. وقتی رفت در دلم گفتم ای کاش تمام مشتری‌هایم همین افغانی‌ها باشند نه چانه می‌زنند، نه دقت می‌کنند؛ حقشان است، آمده‌اند ایران همه چیز هم می‌خواهند!

-نزدیک ظهر شده بود، خانمی جوان که فکر کنم به تازگی منزلی در این محله گرفته است به مغازه می‌آید، نمی‌دانم چرا وقتی با خانم ها صحبت می‌کنم خیلی مؤدب می‌شوم حتی گاهی اوقات تخفیف خوبی هم به آن‌ها می‌دهم!

- اذان ظهر را می‌گویند خیلی دوست دارم یکبار هم که شده وقت اذان در مغازه را ببندم و به مسجد بروم یحداقل در گوشه مغازه نمازم را سر وقت بخوانم اما این شیطان لعنتی خوب کار خودش را بلد است..         

- علی آقا، خرازی مغازه کناری به پیشم می‌آید و می‌گوید: این میوه فروشی که این روبرو تازه اومده، الان بار زده. اومد پیش من 50 تومان قرض می‌خواست تا فردا بهم بده، من 30 تومن بیشتر نداشتم بهش بدم، گفتم اگه 20 تومن داری بده تا کار این بنده خدا راه بیفته، من هم با اینکه تا آن موقع 40 تومان کار کرده بودم سرم رو کج کردم گفتم:شرمنده، تا الان 10 تومان بیشتر کار نکردم!

-کمی بعد یک پیرزنی به مغازه می‌آید تا چند بستنی برای نوه هایش بخرد. وقتی بستنی را می‌گیرد می‌گوید این که روش نوشته 950 تومن چرا 1000تومن میدی، من هم به دروغ میگم باور کنید خودم هم 950 خریدم 50 تومان سود داره. همش تقصیر دولته هی جنسارو گرون میکنه. وقتی پیرزن از مغازه رفت با خودم گفتم: این پیرزن با اینکه پاش لب‌گوره برای50 تومان حرص میزنه! آخه کی با این 50 تومن ها مایه‌دار شده!

- بعد از ظهر یک مشتری چند تخم مرغ و روغن و نمک می‌خواهد. وقتی به او می‌گویم 10هزار تومان می‌شود جیبش را می‌گردد و 8 هزار تومان پول خورد به من می‌دهد بعد رو به می‌کند و می‌گوید: ببخشید پولم کمه روغن ارزون تر دارید؟ این بار خیلی دلم برایش می‌سوزد و بهش می‌گویم باشد بعداً برایم بیاور. برای اولین بار تو امروز خیلی احساس خوبی داشتم.

- در راه برگشت به خانه مدام به این فکر می‌کردم امروز چقدر کاسبی خوبی انجام دادم. ماشینم را آنطرف خیابان پارک می‌کنم، در حال رفتن به سمت خانه بودم که ناگهان تلفن همراهم از دستم رها می‌شود و در وسط خیابان می‌افتد تا می‌خواهم آن را بردارم چشم به موتو سواری می‌خورد...صدایی مهیبی میشنوم....

- لحظاتی بعد خودم را در بیمارستان می‌بینم. نفسم خوب بالا نمی‌آید تمام اتفاقات امروز دیروز، حتی اتفاقات بچگیم جلوی چشمم می‌آید...

- لحضاتی بعد صدای دو نفر را می‌شنیدم که می‌گفتند پرونده این مغازه دار هم بسته شد. باید دقیق به اعمالش رسیدگی کنیم.

- نکیر به منکر گفت:  باید ببینیم این کاسب در طول این 16425 روزی که در این 45 سال عمر کرده رو به چه صورت گذرونده.

- منکر به نکیر گفت: در این 24 ساعت آخرش 19 ساعت کار بیهوده، 4 ساعت 15 دقیقه کار شیطان پسند و تنها 45 دقیقه کار خدا پسندانه انجام داده. باید ببینیم وزن هر کدوم از کارهاش چقدر بوده. خدا کنه تو پروندش توبه واقعی هم نوشته شده باشه.

......................................................................................................................

- آیا می‌دانستید در هر ثانیه به طور میانگین  19 انسان بدون هیچ بیماری قبلی بر اثر اتفاق از دنیا می‌روند!

- شاید نفر بعدی من یا شما باشیم.

 -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 با مشورت های بسیار زیاد به این نتیجه رسیدیم که بریشه همه مشکلات لقمه حرام است برای همین بهترین کار فرهنگی  ترویج لقمه حلال در میان مردم است.

از آنجائیکه کاسب ها نقش مهمی را در اقتصاد و حتی فرهنگ مردم  ایفا می‌کنند این برگه در یک کاغذ آ۴ کپی  کردیم و در بین مغازه دار های محلمان پخش کردیم.

محض رضای خدا شما هم اگر دغدغه فرهنگی دارید و اگر مایل بودید این برگه  را هر تعداد که توانستید بین مغازه دار ها محل خودتان توزیع کنید.

 برای دریافت فایل  PDF و  word این برگه  به لینک های زیر مراجعه کنید

 

کارنامه اعمال یک کاسب PDF

کارنامه اعمال یک کاسب word

داستان آخرین روز یک کاسب  word

 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۰۹

شاید نفر بعدی من باشم..(داستان9)

| دوشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۰۸ ب.ظ | ۱۲۷ نظر

شاید نفر بعدی من باشم..

(لطفا تا آخر بخوانید)

 

ساعت 6:30، الهام 23 ساله با صدای آهنگ موبایلش از خواب بیدار می‌شود.

ساعت 6:40، وضو می‌گیرد و نماز می‌خواند.امروز برخلاف روزهای گذشته بعد از نماز صبح خوابش نمی‌گیرد برای همین چند آیه قران می‌خواند و بعد از صرف صبحانه آماده می‌شود که به دانشگاه برود.

ساعت ۷،  لباسش را می‌پوشد و بعد از آرایش خودش، از خانه خارج می‌شود.

ساعت۷:۱۰، طبق معمول در ایستگاه اتوبوس، منتظراتوبوس است.

ساعت ۷:۲۰،  الهام بر روی صندلی اتوبوس نشسته است. چند ایستگاه بعد اتوبوس شلوغ می‌شود

 ساعت ۷:۲۷، زنی میانسال روبه‌روی الهام ایستاده است الهام می‌خواهد بلند شود و جایش را به آن زن دهد ولی با خود می‌گوید: بی‌خیال من خسته‌ترم این قدیمی‌ها روغن حیوانی خورده‌اند ولی ما شیر خشک و پفک! پس طاقتش از من بیشتره  بذار وایسته یه کم لاغر بشه!

ساعت 9، به دانشگاه می‌رسد سریع به سمت کلاس می‌رود در راه طبق معمول به سرعت ادکلنش را از کیفش در‌می‌آورد و به خود می‌زند.

ساعت 9:02 وارد کلاس می‌شود همه دانشجویان سر کلاس نشسته‌اند الهام طبق معمول بر روی صندلی آخر کلاس می‌نشیند، پسرهای کلاس یک چشمشان به استاد و یک چشماشان به الهام است. صدای پچ پچ پسرهای کلاس، استاد را ناراحت می کند.

ساعت 11 کلاس تمام می‌شود یکی از پسرهای کلاس به سمت الهام می‌رود و از او چند سئوال درسی می‌پرسد. الهام هم جزوه درسی‌اش را به او می‌دهد تا فردا برایش پس بیاورد.

ساعت 12 وقت نماز و ناهار است.

الهام می‌خواهد برود نمازش را بخواند؛ تلفن همراهش زنگ میزند. دوستش پشت گوشی است او می‌گوید: بیا بریم رستوارن نزدیک دانشگاه.امروز ناهار مهمون منی.الهام می‌گوید بذار نمازم رو بخوانم بعدش میام. اما دوستش می‌گوید: یه ساعت بیشتر وقت نداریم نمازت را بذار بعداً بخون.

ساعت 12:10 وقتی که الهام از دانشگاه خارج می‌شود احساس می‌کند که پسرهای دانشگاه به او نگاه می‌کنند. الهام  از این نگاه ها چندان بدش نمی‌اید.

ساعت 16، وقتی که کلاس‌های الهام  تمام می‌شود برای اینکه زودتر به خانه برسد و فیلم مورد علاقه‌اش را ببیند، بجای اتوبوس  از تاکسی  استفاده میکند.

ساعت 16:10، پسری در وسط راه سوار تاکسی می‌شود و در کنار الهام می‌نشید. آن پسر خودش را به الهام نزدیک‌تر می‌کند ولی الهام خودش را جمع می‌کند و کیفش را بین خود و آن پسر می‌گذارد.

ساعت 16:30، الهام خدا خدا می‌کند که سریعتر به خانه برسد.

بالاخره الهام از ماشین پیاده می شود تا برای رفتن به خانه به آن طرف خیابان برود

الهام در حال رد شدن از خیابان است که تلفن همراهش زنگ می‌خورد. الهام یک لحظه حواسش پرت می‌شود.

ساعت 16:40، الهام با ماشینی تصادف می‌کند.

ساعت 17:30، الهام در بیمارستان است.

ساعت 18، الهام می‌میرد.

*نکیر به منکر می‌گوید پرونده الهام هم بسته شد.

از این ثانیه به بعد دیگه وقتش دست خودش نیست باید دقیق حساب کنیم.الهام  از 24 ساعت آخری که در اختیار داشته 19 ساعت و 18 دقیقه کار بیهوده، 4ساعت و 42 دقیقه و 13 ثانیه کار شیطان پسند، و یک ساعت کار خداپسندانه انجام داده.

باید پرونده 8280 روزی که الهام در این 2۳ سال عمر کرده را دقیق حساب کنیم.

منکر به نکبر میگه: همزمان با الهام 20 نفر همسن او از دنیا رفتند.

ای کاش همسالان الهام می‌دانستند که در هر ثانیه 17 جوان بدون هیچ بیماری و توسط حادثه از دنیا می روند.

شاید نفر بعدی من یا شما باشیم...

فیلم/وقتی که اجل مرگ ‌میرسد

| چهارشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۱، ۰۵:۵۹ ق.ظ | ۰ نظر

 

وقتی که  اجل مرگ ‌میرسد
 


 
 
 
 
حضرت علی (ع)میفرماید:
( عجبت لمن نسی الموت و هو یری من یموت )
 
در شگفتم از کسی که مرگ را فراموش کرده با این که می بیند کسی را که می میرد..

تمام مردم دنیا در یک تصویر!

| سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۱، ۱۱:۵۴ ق.ظ | ۰ نظر

تمام مردم دنیا در یک تصویر!

 

خودت را در این عکس پیدا کن...

چه کرده ایم!!!!؟

...................................................

((کُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوکُم بِالشَّرِّ وَالْخَیْرِ فِتْنَةً وَإِلَیْنَا تُرْجَعُونَ))

هر فردی مرگ را خواهد چشیدو ما شما را براى امتحان دچار خیر و شر مى کنیم و شما به سوى ما بازگشت خواهید کرد».

سوره انبیا آیه ۳۵

 

 

عکس/باور کن تو هم می میری

| يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۱، ۰۸:۳۲ ق.ظ | ۰ نظر

باور کن تو هم می میری

 

خانیمان  هر چقدر مجلل باشد...

 

آخرین خانه یمان این است...

...

 

حرص میزنیم تا خانه یمان چند متر بزرگتر باشد...

 

لحظه خداحافظی با دنیا...

 

این همه خانه برای کیست؟

آیا ماموریتمان را در دنیا انجام داده ایم؟

ثانیه هایمان دیگر برنمی گردد

وقت کم است

حسرت داستان/15

| چهارشنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۰، ۰۲:۳۶ ب.ظ | ۵۳ نظر

حسرت

۱سال، 2 سال، 10 سال، 20 سال، 30 سال، بعد از 30 سال بالاخره من را از لابه لای کشو پیدا کردند وخاکی را که رویم جمع شده بود را با دستمالی پاک کردند. خوشحال بودم که بعد از سی سال از به وجود آمدنم مورد استفاده قرار میگیرم.

بعد از تمیز کردنم یاسر پسر بزرگ خانواده داد زد: محمد زود باش نوار رو بیار، داره آبرومون میره.

محمد هم با چشمی اشک آلود دوید و سریع من را به سمت یاسر پرت کرد.

یاسر هم مرا داخل ضبط صوت گذاشت و دکمه پخش را زد و صدای قرآنی فضای آنجا را پر کرد.

من که هنوز نمیدانستم قضیه از چه قرار است وقتی چشمهای نمناک و لباس مشکی اطرافیان را دیدم تازه دوزاریم افتاد و فهمیدم که کسی فوت کرده و الان ختم پدر آن خانواده است.

ناراحت بودم، نه از اینکه پدر این خانواده فوت کرده است، بلکه چرا بعد از 30 سال تازه دارند از من استفاده می کندد.

با این موضوع با هزار زحمت کنار آمدم ولی چیزی که مرا بیشتر عصبانی میکرد این بود که چرا کسی به قرآنی که من وسیله پخشش بودم توجهی نمیکرد و هر کسی کار خودش را انجام میداد.

دقت کردم که آیا کسی به این آیات قرآن توجه میکند؟ دیدم نه! انگار صدای قرآن آهنگ غم انگیزی است که طبق عرف و عادت باید در این مراسم پخش شود.

یک لحظه احساس کردم مردی میانسال در میان جمعیت به قرآن گوش میدهد و بلند بلند گریه میکند.خوشحال شدم که بالاخرا یک نفر در این مجلس پیدا شد که به سخن خدا گوش دهد.

خوشحالیم دوامی نداشت چرا که بعد از دیدن عکس آن مرحوم متوجه شدم آن مرد میانسال روح همان مرحوم است که فقط من او را میدیدم!

فریاد آن مرحوم هر لحظه بلندتر میشد..

ناراحت بودم که چرا او مرده و تازه دارد معنی این آیه را میفهمد:

کل نفس ذائقة الموت ثم إلینا ترجعون»

ِهر انسانی مرگ را می چشد، سپس به سوی ما باز
می گردید. (سوره عنکبوت، آیه 57).

اما افسوس که دیگر حسرت فایده ای ندارد

.........................................................................................................................................

*ای کاش قرآن را در تمام لحظات عمرمان جاری کنیم

*ای کاش قرآن خواندمان فقط در ماه مبارک رمضان پر رنگ نباشد بلکه در تمام ایام سال با قرآن مانوس باشیم

*ای کاش قرآن را فقط برای ثواب(پاداش) نخوانیم، بلکه برای صواب(معرفت) بخواینم.

*ای کاش به جای آنکه قرآن را زیاد بخوانیم و هیچ نفهمیم ،کم بخوانیم ولی با ترجه و تفسیر و تدبر بخونیم