خیرات فحشا !(داستان8)
اپیزود اول:
به گمانم محرم 5 سال پیش بود، دهه اول را هر روز به مسجد میرفتم، همان مسجدی که در کودکی گهگاه پدرم مرا به وعده شکلات بعد از نماز به آنجا میبرد و بعد از آن، وقتی که از مسجد خارج میشدیم، از مغازههای کنار مسجد، پدر به وعدهاش عمل میکرد.
ده روز از اول ماه محرم گذشته بود، رسیده بودیم به روز عاشورا؛ مسجد از تمام روزهای دهه اول شلوغتر بود، موج جمعیت سیاهپوشان که با عجله برای رسیدن به نماز وارد مسجد میشدند، را نگاه میکردم. فضا به شکلی بود که ناخودآگاه بدون روضه و مرثیهای، حزن و اندوه بر دل هر بینندهای مینشست.
آفتاب آن روز با دیگر روزها تفاوت داشت؛ هیچ کس نمیخندید، حتی بچههایی که مثل هر روز به دور حوض حیاط مسجد با هیاهو به دنبال هم میدویدند، نشسته بودند لب حوض و با دستان کوچک خود به آرامی با ماهیها بازی میکردند، البته این را مطمئن نیستم که چرا آن روز آرام بودند، شاید حال و هوای آن روز بود دلیل این کارشان.
باصدای الله اکبر آخر اذان به خود آمدم و به حسین که داشت مسح پای چپش را میکشید نگاهی کردم، یعنی عجله کن!
صدای تق تق پاشنه کفش حسین که لیله کنان و با عجله به دنبال من میآمد توجه همه بچهها را که دنبال سرگرمی دیگری بودند به خود جلب کرد. چشمهاشان به زیبایی همان آبی بود که به آن خیره شده بودند، با خود گفتم خدا حفظشان کند، باید با آنها دوست شوم تا غیر از روز عاشورا، روزهای دیگر هم همیشه به مسجد بیایند.
جاکفشیها پر شده بودند و ما کفشمان را کنار در مسجد جفت کردیم، و به سمت جا مهری رفتیم. مهر شکستهای را برداشتم، هنگام داخل شدن به مسجد چیزی کنار جا مهری توجهم را جلب کرد، نگاه کردم! حسین جلوی در شبستان به دنبال جایی برای جفت کردن کفشهایش بود صدایش کردم:
ـ حسین بیان اینجا را ببین...
ـچی شده؟ حاج آقا نماز را بست؟
ـ هنوز نه. بیا ببین!
ـ اومدم ...وای! چقدر سی دی!
ـ همش سی دی مداحی است، عجب عکسهای قشنگی از مداحان روی آن هک شده؛ بوی تازگی میدهد، خدا خیرشان بدهد.
ـ کی رو میگی؟
ـ همونهایی که این سیدیهای مداحی را خیرات کردهاند، دیگه!
حسین هم که تشنه این سیدیها بود، تعداد زیادی برداشت تا به دیگر دوستانش بدهد.
از ذوق اینکه یک سیدی مجانی مداحی به دستم رسیده بود، نفهمیدم چطور نمازم تمام شد؛ بعد از عزاداری در مسجد، در راه برگشت به خانه، خدا خدا میکردم که این سیدی را در خانه نداشته و مداحیاش تکراری نباشد.
به خانه رسیدیم حسین هم به همراه برادرم سریع کامپیوتر را روشن کرد تا سیدی مداحی را ببینیم. فایل را باز کردند، منتظر شنیدن صدای مداح مورد علاقهمان بودیم که با صدای خواننده زنی موی بدنمان سیخ شد؛ زدیم کلیپ بعدی؛ در آن شیعیان را به تمسخر گرفته بودند، سیدی را در آوردیم و هاج واج به همدیگر نگاه میکردیم و از تعجب خشکمان زده بود. حسین گفت تا این از خدا بیخبرها این سیدیها را در مساجد دیگر توزیع نکردهاند، برویم به انتظامات شهرک خبر دهیم؛ رفتیم و خبر دادیم ولی کار از کار گذشته بود.
هر سه نفرمان از شدت عصبانیت سرخ شده بودیم و بغض گلویمان را میفشرد، بیشتر برای نوجوانانی نگران بودیم که این سیدیها را برداشته و به خانه بردهاند؛ دلمان برای آن نگاه معصوم و زلالشان میسوخت.
برادرم گفت: میبینید! دشمن در ماه محرم آن هم در ظهر عاشورا در وسط مسجدی در شهرک شهید محلاتی که افراد مذهبی زیادی در آن رفتوآمد دارند، سیدیهای مبتذل توزیع میکند، آن وقت ما...
حسین هم که از شدت عصبانیت صورتش از همه بیشتر سرخ شده بود، گفت: حالا میفهمم جنگ نرم یعنی چه! اگر به جای توزیع این سیدیها، در مسجد بمبگذاری میکردند؛ چند نفر شهید میشدند و بعد از پخش خبر این بمبگذاری در سطح کشور، تمام افراد بغضشان از دشمنان بیشتر و درخت اسلام آبیاری میشد، ولی با توزیع این سیدیها و ترویج فساد، آنها ما را با دست خودمان به اسارت در میآورند.
من که دستان خود را به هم میفشردم، با خود گفتم «چرا بیکار نشستهام، باید کاری کرد»
من، حسین، برادرم و هر کس که این داستان واقعی را شنید فهمیدیم که معنای «کل یوم عاشورا کل ارض کربلا» چیست.
*اپیزود دومپنج سال بعد در نیمه ماه مبارک رمضان برادرم به خانه آمد، سلامی خشک و خالی پراند و سریع به اتاقش رفت. فهمیدم که از موضوعی ناراحت و نگران است، به دنبالش رفتم و گفتم «علی چی شده؟»
علی با صدایی که از آن ناراحتی موج میزد، گفت: امروز در راه برگشت به خانه مثل همیشه داخل واگن مترو نشسته بودم، قرآن کوچکم را از جیبم در آوردم و طوری که جلب توجه نکنم و کسی متوجه نشود آرام آن را میخواندم.
مردی میانسالی که کنارم نشسته بود وقتی دید من قرآن میخوانم، کتابی بزرگ از کیفش در آورد و به طوری که دیگران کتاب را ببینند شروع کرد به بلند بلند خواندن آن کتاب.
وقتی دقت کردم فهمیدم آن کتاب انجیل بود؛ مرد میانسال با افرادی که در کنارش نشسته بودند شروع کرد به صحبت کردن و از دین مسیحیت برایشان میگفت و در میان صحبتهایش شبهاتی را به قرآن کریم وارد میکرد.
اکثر افراد داخل واگن توجهشان به او جلب شده بود و کسی در این میان نبود که پاسخ او را بدهد یا اگر هم بود، نمیخواست این کار را انجام دهد. بالاخره مرد میانسال در ایستگاه امام حسین «علیهالسلام» پیاده شد و جمعی از جوانان آن واگن را با شک و شبهه ترک کرد.
برادرم شبهاتی را که آن فرد مسیحی به قرآن وارد کرده بود، برایم گفت و خواست تا پاسخی به آن بدهم. من هم به کمک پدرم، شبهات برادرم را پاسخ دادم.
برادرم گفت: عذاب وجدان گرفتهام که این همه جوان در مترو به قرآن شک کردند و این کمکاری من است که به دلیل نداشتن اطلاعات کافی و کمرویی جوابی برای او نداشتم. آنجا هم متوجه شدم که باید کاری کرد...
*هر مسلمان یک سازمان تبلیغات اسلامی
در گوشه و کنار این کشور شاهد اتفاقاتی از این قبیل هستیم. به راستی در مقابل دشمنی که با تمام قدرت در پی تغییر ذائقه جوانان است، چه کردهایم؟ بسیاری از افراد در مقابل این سؤال با تکلیفتراشی میگویند: مسولین باید به فکر باشند ما کاری نداربم، فقط تأسف میخوریم! غافل از اینکه همین تفکر «بی مسؤلیتی» باعث شد حسین(ع) در کربلا تنها بماند.
ای کاش باور کنیم که هر مسلمان یک سازمان تبلیغات اسلامی است. ای کاش باور کنیم امام حسین برای احیاء امر به معروف و نهی از منکر با یزدیان پیکار کرد.
*نقش خواص درلشگر کشی فرهنگی دشمن
هیچ حرکتی، هیچ جنگی و هیچ فاجعهای در تاریخ رقم نمیخورد، مگر آن که قبل از آن، اندیشههای یک جمع و یا یک ملت به تسخیر جمع یا ملت دیگری درآید. بیسبب نیست هزینهای که برای جنگ نرمافزاری و آمادهسازی افکار و اندیشهها و تغییر ذائقهها به مصرف میرسد و به اصطلاح «جنگ نرم» نامیده میشود، برای جنگ سختافزاری هزینه نمیشود.
این مهم حتی در مسئله تجارت هم حرف نخست را میزند تا جایی که یکی از سرمایهداران بزرگ دنیا میگوید: اگر 10 دلار داشته باشم یک دلار آن را سرمایهگذاری و 9 دلار دیگر را خرج تبلیغ روی آن سرمایه میکنم.
در کربلا هزینهای که برای فریب دادن، همسو کردن و ساکت کردن برخی خواص صرف شد، هزینهای که برای خارجی خواندن خاندان پیامبر (ص) در بین عامه مردم خرج شد، از هزینه لشکرکشی ابن زیاد و تجهیز لشکر عمر بن سعد و شمر اگر بیشتر نباشد، هرگز کمتر نیست.
دشمن در این فضا به خوبی میدانست آنچه را که او میخواست در قالب شایعه به کرسی بنشاند و افکار عمومی را با آن همسو کند.
*«اسلام ناب»، جایگزین«شبه اسلام ناب»
کار دیگری که تبلیغات بنیامیه به خوبی توانسته بود آن را انجام دهد، تغییر ذائقهها بود به گونهای که «معروف» به جای «منکر» و «منکر» به جای «معروف» نشسته بود و بدیهی بود در چنین فضایی، امام حسین علیهالسلام خارجی خوانده میشد و یزید شرابخوار و زنباره، امیرالمومنین! امت اسلامی شود.
آیا در این جنگ نرم کنونی، دست دشمن را برای این تغییر ذائقه نمیبینیم! متأسفانه دشمن تا حدی توانسته است برخی از منکرات را در جامعه به صورت ارزش و امری زیبا جلوه دهد و اگر کسی این منکرات را انجام ندهد یا برخلاف آن معروفی انجام دهد به صورت تحقیرآمیز به او نگاه میشود و وای به حال ما اگرعقبنشینی کنیم و در این جنگ با یزیدیان همراه شویم.
مردم در دوران اباعبدالله (ع) در فضای فتنه و مهآلود بودن میدان، حق را باطل و باطل را حق دیدند، درست مانند فتنهای که امروز رسانههای غربی و صهیونیستی در پی آنند. اگر به جای «اسلام ناب»، «شبه اسلام ناب» متولد شود، آن هم با تاریخی وارونه و این مسئله اگر همراه باشد با ترور شخصیتی یاران صدیق امام، و آمیخته شود باعنصری به نام شایعه و همکاری و همراهی خواص دنیا طلب، عاشورا مسلما قابل تکرار است.
*نگذاریم عاشورا تکرار شود
«وقتی خواص طرفدار حق یا اکثریت قاطعشان در یک جامعه، چنان تغییر ماهیت میدهند که فقط دنیای خودشان برایشان اهمیت پیدا میکند، وقتی از ترس جان از ترس تحلیل و تقلیل مال از ترس حذف مقام و پست، از ترس منفور شدن و از ترس تنها ماندن، حاضر میشوند حاکمیت باطل را قبول کنند و در مقابل باطل نمیایستند و از حق طرفداری نمیکنند و جانشان را خطر نمیاندازند؛ آن گاه در جهان اسلام فاجعه با شهادت حسین بن علی علیهالسلام با آن وضع آغاز میشود.حکومت به بنیامیه و شاخه «مروانی» و بعد به بنیعباس و آخرش هم به سلسله سلاطین در دنیای اسلام، تا امروز میرسد» (بیانات مقام معظم رهبری، 22 تیر 71).
امام حسین علیهالسلام به همه درس میدهد که باید به تکلیف عمل کرد در هر شرایطی و یا هر امکاناتی و نه باید به سخنان کسانی گوش داد که با توجیهات خود در صدد تکلیف تراشی بدلی و دروغین هستند حتی اگر این افراد جزو خواص باشند.
«لذا عبدالله بن جعفر و محمدبن حنفیه و عبداللهبن عباس ـ اینها که عامی نبودند، همه دین شناس، آدمهای عارف، عالم و چیز فهم بودند_ وقتی به حضرت میگفتند که «آقا! خطر دارد، نروید» میخواستند بگویند وقتی خطری در سر راه تکلیف است، تکلیف، برداشته است. آنها نمیفهمیدند که این تکلیف، تکلیفی نیست که با خطر برداشته شود.
این تکلیف همیشه خطر دارد. آیا ممکن است انسان، علیه قدرتی آنچنان مقتدر _ به حسب ظاهر_ قیام کند و خطر نداشته باشد؟!مگر چنین چیزی میشود؟! این تکلیف، همیشه خطر دارد.» (بیانات مقام معظم رهبری 19 خرداد 74)
واقعیت این است که بسیاری در شناخت تکلیف دچار اشتباه میشوند؛ اما بیش از آنکه افراد در شناخت تکلیف اشتباه کنند در ادای تکلیف سهلانگاری میکنند که این تساهل و تسامح، به مسائل نفسانی چون دنیاگرایی و ترس و ... باز میگردد.
« «بلعم باعور» به مقام مستجابالدعوه رسید و بنا به روایات، او اسم اعظم را هم میدانست، اما همین شخصیت با آن سلوک عرفانی و اخلاقی در مقابل موسی پیامبر(ص)میایستد و در جبهه باطل قرار میگیرد. کربلا به ما درس میدهد که در ماجرای دفاع از دین، بیشتر از هر چیزی به بصیرت نیاز است؛ چرا که بیبصیرتها فریب میخورند؛ بیبصیرتها در جبهه باطل قرار میگیرند؛ بدون اینکه خود بدانند؛ همچنان که در جبهه ابن زیاد، کسانی بودند که از فساق و فجار نبودند، ولی از بی بصیرتها بودند» (بیانات مقام معظم رهبری 22 تیر 71)
بنابراین بکوشیم تا با قلممان، گفتارمان، عملمان و سکوتمان، چراغ سبز را به دشمنان نظام اسلامی نشان ندهیم.
حسن عبدالصمد..................................................................................................................................
*این مطلب در ویژهنامه محرم در خبرگزاری فارس با تیتر(حسین (ع) کشته توجیهگری و تکلیفتراشی خواص شد) ودر سایت های خبری رجانیوز .عصر امروز. روایت به چاپ رسیده است.
*ما داریم نشریه های تک برگی رو به صورت جذاب و نو بین عموم جامعه تو مترو اتوبوس دانشگاه مدارس مساجد اقوام و...توزیع میکنیم.
دست تنهائیم
اگر کمکمون میکنید بسم الله...