گفتگوی خدا با وبلاگ
گفتگوی خدا با وبلاگ
عالم محشر:
خدا: دوشنبه 25 شهریور سال 89وبلاگی را ایجاد کردی به نام(.......)
نویسنده وبلاگ: بله. درسته
خدا: نیتت از راه اندازی این وبلاگ چی بود؟
نویسنده وبلاگ: میخواستم درونیاتم را در وبلاگ بنویسم تا سبک شوم و بتوانم با مطالبم مردم رو به صراط مستقیم نزدیک کنم.
وبلاگ به سخن میآید: ای خدا... این نویسنده در ابتدا نیتش خوب بود ولی آروم آروم مطالب و نظراتی تو وبلاگ گذاشت که اصلا بوی تو رو نمیداد.
نویسنده وبلاگ:چرا دروغ میگی! این همه مطلب این همه تحلیل در مورد مسائل اعتقادی و سیاسی نوشتم.
وبلاگ: درسته نوشتی.ولی با چه نیتی؟
نویسنده وبلاگ:خوب معلومه نیتی خدایی دیگه! منم میتونستم مثل خیلی از وبلاگ نویسها مطالب چرت و پرت بنویسم، ولی این کار رو نکردم. پس از اونها خیلی بهترم.
خدا: ولی من بهت خیلی ظرفیت دادم که ازشون استفاده نکردی. پدر و مادر خوب. دوستان خوب. محل تحصیل و زندگی خوب. برهه زمانی تاریخی خوب. کشور خوب و....دادم .بعد از اون قلم خوب هم بهت دادم.اما تو اصلا از ظرفیت هات درست استفاده نکردی.
نویسنده وبلاگ: خدا یا ببخشید. حداقل بخاطر مطالب خوبم من رو ببخش.
خدا: مطالب خوب!!! آن مطالبی را میگویی که از اهل بیت نوشتی؟
نویسنده وبلاگ:بله
خدا: یادت هست که با چه نیتی اون مطالب رو مینوشتی؟ به خاطر من نوشتی یا به خاطر مخاطب های وبلاگت؟ یادت میاد چقدر ذوق میکردی وقتی کسی از مطلبت تعریف میکرد؟
یادت میاد یکبار مطلبی که از اهل بیت نوشته بودی رو یک وبلاگ بدون ذکر منبع تو وبلاگش زد و تو ناراحت شدی؟
مگه بخاطر من ننوشته بودی؟ پس باید خوشحال میشدی.
یادته پیغام هایی رو که باید جواب میدادی رو جواب ندادی و کامنت هایی که نباید جواب میدادی رو جواب دادی؟
یادته تو یک مطلب سیاسی آبروی یک مومنی را بردی بدون ایکه تحقیق کنی؟
یادته اون روزی که باید داد میزدی و از من میگفتی، سکوت کردی و از مسائل بی اهمیت نوشتی؟
میوانستی که چندین هزار نفر با یک مطلب تو از من دور شدند؟
میدانستی که با اکثر مطالبت وقت و فرصت خیلی ها را تلف کردی؟
میدانستی که میتوانستی با این وبلاگ بهشت خودت را تضمین کنی؟
میدانستی یکبار مولایت حضرت مهدی(عج)قصد ورود به وبلاگت را داشت؟ اما مطالبت بوی ریا تو وبلاگت نگذاشت تا مولایت به وبلاگت بیاید؟
میدانستی که مطلبی برای تعجیل در ظهورآقایت ننوشتی و از نائبش دفاع نکردی؟
میدانستی که من بارها کمکت کردم و دلت انداختم که چنین مطالبی را بنویسی اما تو تنبلی کردی؟
نویسنده وبلاگ در حالی که سرش را پایین انداخته بود و پشت دست خود را از شدت ناراحتی میگزید گفت: خدایا تو رو خدا دیگه نگو. میخوام دیگه وجود نداشته نباشم. ببخشید! غلط کردم.
خدا: بنده من، هیچ کس به اندازه من تو را دوست ندارد.یکبار دیگر به تو فرصت میدهم تا این مطالب را بخوانی تا این باربا وبلاگت بهشتت را تضمین کنی.
بسم الله الرحمن الرحیم...
.......................................................................................................................................
اعتراف میکنم که این مطلب را هم برای رضای خدا ننوشتم.
الهی العفو..
- ۹۱/۰۱/۲۷