وقتی فرهنگ، بی فرهنگی باشد!
وقتی فرهنگ، بی فرهنگی باشد!
اپیزود اول:
این داستان واقعیست
وقتی وارد متروشدم مثل دیگر افراد سریع به دنبال صندلی خالی بودم که بر روی آن بنشینم ولی کمتر از یک ثانیه صندلی های قطارپرشد.
روبرویم یک پسری که به گمانم اهل شهرستان بود نشسته بود.نمیدانم چرا احساس خوبی به او نداشتم.شاید به خاطر سر وضع لباسش بود. آمدم کمی آن طرفتر ایستادم، جایی که روبرویم یک پسر جوان خوشتیپ، نشسته بود و داشت آهنگی را گوش میداد...
در ایستگاه بعد خانمی در حالی که نوزادی رابه بغلش گرفته بود همراه با همسر خود وارد مترو شد...
قطار که راه افتاد نزدیک بود آن خانم تعادلش به هم بخورد. من هر چه اطرافیانم را نگاه کردم که یکی بلند شود و جایش را به آن خانم بدهد، دیدم نه! انگار نه انگار...
پسری که موهای خود رادم ابس بسته بود، سرش را پایین انداخت و هنذفری را در گوشش گذاشت تا به آهنگش مشغول شود..
دانشجویی که کیفش را روی پایش گذاشته بود کتاب (فضائل اخلاقی) را ازکیفش درآورد تا مشغول خواندن کتاب شود.
مرد میانسالی کرواتی هم داشت با غرور و صدای بلند از سفرهای خارجی اش میگفت فخر فروشی میکردو ازوضع موجود انتقاد میکرد.
مردی دیگرهم،به آرامی چشمانش را بست که گویی خوابش برده است.
در این میان دیدم که آن جوان شهرستانی تا چشمش به این خانواده افتاد بلند شد و با همان لهجه اش گفتم: بفرمائیید بنشینید
همسر آن خانم تشکری کرد و آن خانم به همراه فرزندش بر روی صندلی نشستند.
با دیدن این صحنه از خودم بدم آمد که یک عمر ملاک ارزش انسانها را لباس عطر پول و تحصیلاتشان میدانستم...ای کاش زندگی به سبک غربی را پیش نمیگرفتم
وقتی به بیرون مترو آمدم چشمم به یک جمله ای از امام خمینی(ره) افتاد که بر روری دیوارنوشته شده بود:
(من یک موی کوخ نشینان را با همه دنیای کاخ نشینان عوض نخواهم کرد)
اپیزود دوم:...ادامه دارد
.............................................................................................................
*لازم به ذکر است که اینجانب متولد تهران بوده و هیچ خصومتی با بچه های با مرام تهرانی ندارم.هدف از نوشتن این داستان واقعی تنها این آیه بود(اِنَّ اکرمکم عند الله اتقاکم) و لا غیر
- ۹۰/۰۷/۰۱
اره متاسفانه ما ها خیلی اشباه میکنیم
وب ژر محتوایی دارید والبته ژر از لینک!
به ماهم سری بزنید خوشحال میشم
یاحق