باید کاری کرد

وبگاه شخصی حسن عبدالصمد

باید کاری کرد

وبگاه شخصی حسن عبدالصمد

داستان/
 
نامه‌ای که آقا معلم را در روز معلم منقلب کرد
 

خبرگزاری فارس: انگار مطلب مهمی در کاغذ نوشته شده بود چرا که یک‎دفعه حال آقامعلم یک‎جوری شد؛ قطرات اشکی را که دور چشمانش حلقه بسته بود، پاک کرد و بدون اینکه حرفی بزند، از کلاس خارج شد...

به گزارش خبرنگار اجتماعی باشگاه خبری فارس «توانا»، نزدیکی‌های روز معلم که می‌شد، شوق و هراسی در دل‌ها به جریان می‌افتاد؛ شوق از این جهت که روز معلم، آقامعلم سخت نمی‌گرفت و درس نمی‌پرسید، بیشتر لحظات به شادی می‌گذشت، بچه‌ها شیرینی می‌خوردند و به معلم‌شان کادو می‌دادند اما هراس، هراس از اینکه نکند هدیه‌ای که برای روز معلم آورده‌اند، از دیگر بچه‌های کلاس کمتر باشد و خجالت بکشند.

روز معلم که می‌رسید، بچه نمی‌دانستند چرا همان معلمی که تا آن روز، به چشمان‌شان نگاه می‌کرد و از عمق جان با آنها سخن می‌گفت، نمی‌توانست زیاد به چشمان دانش‌آموزان خیره شود.

روز معلم که می‌رسید برخی بچه‌ها دوست داشتند هدایای خود را جلوی چشم دیگر دانش‌آموزان به آقامعلم بدهند و عده‌ای دیگر هم سعی می‌کردند در راهروی مدرسه یا دفتر، جایی که جز خدا و معلم کسی از هدیه‌شان خبردار نشود، به معلم ابراز علاقه کنند.

اما شاید شیرین‌ترین لحظات دانش‌‌آموزان زمانی بود که معلم می‌خواست هدایا را جلوی شاگردانش باز کند؛ راستش اکثر معلم‌ها کادوها را جلوی دانش‌آموزان باز نمی‌کردند شاید نگران شرمندگی دانش‌آموزانی بودند که هدیه‌ای تهیه نکردند یا هدیه‌شان از لحاظ مادی کم‎ارزش بود و دوست نداشتند هیچ دانش‌آموزی به خاطر هدیه روز معلم خجالت بکشد.

ولی اصرار و کنجکاوی دانش‌آموزان باعث می‌شد که آقامعلم برای شادی دل شاگردانش هم که شده کادو را در کلاس جلوی دیگران باز کند.

* «آآآقا اجازززه آخه امممروز . . .»

آقای معلم در حال باز کردن هدایا و تشکر از دانش‌آموزان بود که محمدعلی محمدی دانش‌آموز سوم ابتدایی مدرسه نفس‎زنان درِ کلاس را زد؛ آقای معلم هم با اینکه آن روز خیلی مهربان‌تر از روزهای قبل بود برای اینکه کلاس از دستش خارج نشود، به محمدعلی گفت: «نمی‌دانی نباید دیر سر کلاس برسی برو از آقای ناظم نامه بگیر!».

محمدعلی هم که زبانش لکنت داشت، جواب داد: «آآآقا اجازززه آخه امممروز . . .».

آقای معلم خیلی آرام بود اما نخواست که بچه‌ها روز معلم بی‎نظم باشند، به همین دلیل گفت: «همان که گفتم. برو نامه را بگیر بعدش بیا سر کلاس».

* قطرات اشک چشمان آقامعلم

زنگ تفریح به پایان رسید اما آقامعلم و دانش‌آموزان هنوز سر کلاس بودند؛ آخر آقامعلم داشت از خاطرات دوران دانش‌آموزی‌اش و شیطنت‌هایی که داشت برای بچه‌ها تعریف می‌کرد و آن‎قدر جالب بود که همه ماندن در کلاس را به بیرون رفتن ترجیح داده بودند.

هنوز چند دقیقه‌ای از نواخته شدن زنگ پایان تفریح نگذشته بود که آقای ناظم جلوی در کلاس آمد و کاغذی را به آقامعلم داد؛ آقامعلم در حالی که به متن کاغذ نگاه می کرد، به پشت میزش برگشت.

انگار مطلب مهمی در کاغذ نوشته شد بود چرا که یک‎دفعه حال آقامعلم یک‎جوری شد؛ قطرات اشکی را که دور چشمانش حلقه بسته بود، پاک کرد و بدون اینکه حرفی بزند، از کلاس خارج شد.

با رفتن آقای معلم از کلاس، همهمه‌ای در کلاس شروع شد.

*20 سال بعد

این روزها آقای معلم بازنشسته شده و در خانه مشغول نوشتن کتاب است؛ آن‏قدر گرم نوشتن است که تا دقایقی متوجه زنگ در نمی‌شود اما کسی که پشت در است، منتظر می‌ماند.

آقامعلم کمردرد دارد و به همین دلیل، کمی طول می‌کشد تا در را باز کند و آن‏سوی در، چشمش به مردی جوان می‌افتد که در حالی که دسته‎گلی به همراه دارد، به او سلام می‌کند.

آن جوان خودش را معرفی می‌کند؛ او همان محمدعلی است؛ در همان مدرسه کودکی خود، معلم شده است و هنوز که هنوز است معلمش را آقامعلم صدا می‌زند.

آقامعلم آن روز صندوقچه‌ای را که به گفته خودش بهترین خاطرات زندگی‌اش در آن بود، باز کرد و برگه‌ای را به محمدعلی نشان داد روی برگه نوشته بود:

«آقامعلم، من شما را خیلی دوست دارم. راستش رویم نمی‌شد جلوی بقیه بچه‌ها این نامه را به شما بدهم. ترسیدم دوستانم مرا مسخره کنند. آقامعلم شما اگر نبودید من بی‎سواد بودم. من می‌خواهم مثل شما معلم شوم، پس کاری کنید که من معلم بشوم؛ آن‎وقت روزی که معلم شدم، می‌آیم و به شما می‌گویم که هدیه من به شما، این است که مثل شما معلم شدم و راهتان را ادامه دادم. آقامعلم پدرم مریض است برایش دعا کنید. دوستتان دارم، محمدعلی محمدی».

محمدعلی به سرعت دست آقامعلم را بوسید و خودش را در آغوشش افکند؛ آقامعلم لبخندی ‌زد و گفت: «محمدعلی من به وعده‌ام عمل کردم و تو معلم شدی».

محمدعلی در پاسخ لبخند آقامعلم، با تبسمی گفت: «معلم شدم تا راهتان را ادامه دهم، این هم هدیه من برای شما».
حسن عبدالصمد

این مطلب حقیر در خبرگزاری فارس،تابناک.الف.مشرق.جهان.رجانیوز کار شده است
 
 

نظرات  (۳۵)

  • پیرزن خنزر پنزری
  • هییییییممم. قشنگ بود.
    salam in adrese webw jadidame khosh hal misham nim negahi behesh bendazid va iradasho begid
    www.gsa484.mihanblog.com
    rasti apam montazere hozoreton hastam dar webw hamneshin
    من نیز از اینکه با شما خبرنگار محترم در فضای وبلاگ آشنا شدم خرسندم ، بسی !
    تو نوشتتون سادگی موج میزنه !
    آدم های ساده را دوست دارم . همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند . همان ها که برای همه لبخند دارند . آدم های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعت ها تماشا کرد . عمرشان کوتاه است بس که همیشه هستند برای همه هستند . هر کسی که از راه می رسد یا ازشان سو ء استفاده می کند یا زمینشان می زند یا درس نبودن بهشان می دهد . آدم های ساده را دوست دارم . بوی ناب" آدم" می دهند .
    1- سرباز کوچک ولایت در گفت و گو با ایرنا:
    پرچمدار ولایت و عدالت مقام معظم رهبری است.

    http://hemmatonline313.blogfa.com/post-52.aspx

    2- ترور حقیقت
    مزدوران رژیم صهیونیستی در لباس سربازان خودسر امام زمان -عج-

    http://hemmatonline313.blogfa.com/post-51.aspx
    یه سوال : شما وبلاگتون چرا هدر نداره؟؟؟؟؟ یه عکسی اوایل داشت اون بالا ها!!!!
  • حدیث دختر شاد آبی
  • سلام

    مطالبت رو خوندم ، در مورد بحرین واقعا جای تاسف داره که مسئولا ، از ترس این که مبادا به سران سلطه گر و ظالم سعودی بر بخوره !! حتی جلوی شعارهای خودجوش مردم تو ورزشگاه آزادی تو بازی با النصر رو می گرفتن ! فکر کن با هموطناشون با جوونای ایرانی برخورد می کردن برای این که یه ظالم ناراحت نشه !!

    اقا ما اصلا کعبه و حج و ... نخواستیم ! زوره ؟؟؟؟ مگه خود پیامبر بعد از هجرت تا سالها از زیارت خانه خدا محروم نبود ؟
    مگه سالهای سال به لطف رژیم بعث از زیارت امام حسین محروم نبودیم ؟

    از ترس بدم میاد و متاسفانه این روزها بد جوری اطرافمون رو بزدل ها گرفتن !
    سلام، نام خداست
    و مردم وقتی هم را می‌بینند یاد خدا می‌کنند
    دوست خوبم
    وبلاگ نشریه بیرق، باری دیگر به روز شد
    امیدوارم کلیک رنجه کنید و به ما سری بزنید
    باز باران با ترانه...
    می خورد بر بام خانه
    یادم آمد کربلا را
    دشت پرشور وبلا را
    گردش یک ظهر غمگین
    گرم و خونین
    لرزش طفلان نالان
    زیر تیغ و نیزه ها را
    با صدای گریه های کودکانه
    وندرین صحرای سوزان
    میدود طفلی سه ساله
    پر زه ناله دلشکسته پای خسته
    باز باران...
    قطره قطره
    میچکد از چوب محمل
    آخ باران
    کی بباری بر تن عطشان یاران
    ترکنند از آن گلو را
    آخ باران آخ باران آخ باران...

    سلام اقای خبرنگار .....
  • علیرضا جعفری
  • سلام. آپم. حتما یه سر بزن. درضمن من هرکاری کردم به ادامه مطلب نرفت
    سلام
    ممنون از حضورتون
    چیکار میشه کرد جاسبی سابقه ی دانشگاه آزدو خراب کرده
    التماس دعا
  • منتظران منتغم الحسین علیه السلام
  • سلام آقا جان
    باز هم جمعه رنگ روشنی شد و من، چشم انتظار بر لب جاده دل نشسته‌ام... می‌بینی مرا؟... همان که تنهای تنهاست... مثل همیشه... کفش‌ها را به گوشه‌ای انداخته و محو تماشای بالا آمادن خورشید جمعه را می دیدم که تمام امید یک روز را با خودش می آورد.مهدی جان من همانم ، همان که خودش را با سنگ ریزه‌های کنار جاده مشغول کرده است... آه... از ندبه پر امید صبح تا نوحه دلتنگی غروب فاصله‌ای است به اندازه یک قلب بی‌قرار... هنوز امیدوارم... نه به اندازه صبح... به اندازه یک عصر زیبا... به اندازه آن مقدار که خورشید از من دور می شود ... شاید بیایی از پس آن درخت... آن بید مجنون که دید مرا به انتهای جاده کور کرده... بیایی با آن لبخندی که تصویرش همیشه با من است... لبخندت چقدر زیباست...
    سلام بر شما دوستان
    دوست خوبم نیت کن و متن زیر را سه بار با حضور قلب بخوان
    اللهم بحق محمد و آل محمد عجل ولیک الفرج (الهی آمین)
    اللهم بحق محمد و آل محمد عجل ولیک الفرج (الهی آمین)
    اللهم عجل ولیک الفرج (الهی آمین)
    اللهم عجل ولیک الفرج (الهی آمین)
    الهی که تا عصر بیایی مهدی من
    بخدا قسم از صبح چشم به راهیم
    دوستان خدانگهدار
    بایییییییییییییییی
    امام سجاد(ع)می فرماید:

    از بزرگترین نعمت های خداوند سبحان برما ، جاری شدن ذکر ویاد او بر سر زبانهایمان است،واجازه او به ما که او را بخوانیم وتنزیه وتسبیحش کنیم.

    سلام چرا دختر زودتر از پسر به سن تکلیف میرسد.

    با این مطلب به روزم.
    با سلام
    مطلب جالبی بود واقعا معلمی شغل انبیاست

    با فیلم و عکس هایی از تشییع شهدای گمنام در دانشگاه فردوسی مشهد به روزم منتظر حضور شما ونظرات شما هستیم
    سلام
    اولا هذا من فضل ربی.
    دوما هرچه بود درس پس دادن بود و لاغیر
    سوما تعریف و تمجیدهای شما برخاسته از روحیه بزرگوارانه و نقدپذیرانه تان است نه از قلم ناچیز من.
    " سر فرصت خیلی باهاتون حرف دارم" ادم رو میترسونین با این جمله ها!!
    موفق باشید
    سلام

    ممنون از نظرتون به روی چشم از داستان هم استفاده می کنم

    موفق باشید

    به روزم
    منتظرم
    به روزم
    منتظرم
    سلام حسن عزیز

    با مطلب(برگشتیم سنجد هههههههههههههههههه ) به روزیم[نیشخند]

    خوشحال میشم بیای
  • سیدمصطفی مبین
  • سلام مطلب شما را خواندم خوشحال میشم که به من سر بزنید و مطالب مرا بخوانید .
    ممنون از شما. من دیگه فک نکنم اینقدام تعریفی باشه توصیفاتم!!!!
    مساله ای که هستم من گاهی تو روال نوشتن، هدفم عوض می شه. و دیگه هم دوس ندارم تغییری توش بدم. یا شایدم چون وقت نمی شه. ولی چشم ازین به بعد به توصیه تون عمل می کنم.
    تشکر از توجه تون.
    سلام
    خوشحال میشم تشریف بیارید.
    التماس دعا
    بسم رب الخامنه ای
    سلام
    با قسمت پایانی بحث با نفهم جامعه بروزم
    منتظر حضور شما و نظرتون در باره ی بحث انجام شده هستم
    لطفا از این به بعد هم موقع بروز کردن وبلاگتون خبر بدین
    یاحق
    سلام

    از اینکه با شما خبرنگار محترم در فضای وبلاگ آشنا شدم خرسندم - إن شاءالله بیشتر از اینا باهم آشنا بشیم
    سلام

    از اینکه با شما خبرنگار محترم در فضای وبلاگ آشنا شدم خرسندم - إن شاءالله بیشتر از اینا باهم آشنا بشیم
    خیلی جالب بود.

    سکوت می طلبه.... کامل و زیبا بود.تشکر....

    و اینکه من خودم حس می کنم بیشتر قلمم جنگلیه از بس که درهم برهم می نویسم. دریاشم فک کنم فقط طوفانیش نصیبم بشه.
    تشکر از حمایتتون.
    سلام

    اینکه فرمودید"باید با یکدیگر متحد باشیم تا اسلام پیروز شود"
    بله بنده هم موافقم اما بشرطی که مدعیان وحدت اصول و مبانی وحدت را رعایت کنند.

    در مورد مطلب تان هم که شما با همه سایت ها بسته اید یعنی با همه شون تعامل دارید؟؟
    سلام
    زیبا بود. در ضمن
    با خاطره بسیار بسیار زیبائی از یک پدر شهید ارمنی با عنوان "جهاد اقتصادی به روش آندرانیک" به روزیم.
    حتما مطالعه بفرمائید..
    اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم.

    بر آل خلیفه لعنت.............
    به روزم
    یاعلی مدد
    با شب پنجم به روزم منتظرم
    سلام
    خیلی لطیف و احساسی بود، لذّت بردم.
    ممنون می شم به وبلاگم سر بزنید.
    سلام

    ممنون از حضورتون.مطلبتون رو خوندم.بسیار عالی و تاثیر گذار بوددر اومد.

    درپناه حق موفق و پایدار باشید.

    یا علی عشق فقط سید علی
    خیلی خیلی خیلی پست جالب بود
    کاش فونتش درشت تر بود آخه من که مثل شما چشمام تلسکوپ نیست که
    با مطلب جدید اپم منتظر حضور سبزتان هستم
  • مهدی نعمت نژاد
  • سلام
    آقا خیلی عالی بود
    دست ما را هم بگیر
    یا علی
    سلام،خداقوت....جالب بود
    - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
    اینجا شرهانی است ،
    آخر دنیا،
    جایی که ملائکه بالهای خود را به خاک آن متبرک می کنند،
    اینجا خاک نیست ،اینجا افلاک است ،
    اینجا قتلگاه بهترین بندگان خداست ،اینجا محل عروج است ،
    اینجا زمین وآسمانش روضه خوان است……………………….
    با مطلب عملیات شرهانی به روزم.....
    یاعلی
    سلام بزرگوار
    ***روزها هر قدر هم که غبار سال بگیرند،داغ مادر تازه خواهد ماند...***
    به روزم با ...
    اپیزود اول: "برای مادرم...(2)"
    اپیزود دوم: "ما را چه به بحرین؟!!!"
    اپیزود سوم: "آرزوی مادر..."
    حضور شما به یقین مرهمی است برای یک دل داغدیده!
    التماس دعا

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">