خاطرات سفر 2
سفری بر بال فرشته های ۲
بعد از دیدن گنبد خضرا های های گریه کردم دست پام می لرزید خدایا خودت بهم رحم کن یعنی به داخل مسجد می رسم دیگه توان راه رفتن نداشتم ولی مگه می شه وایساد رفتیم جلو همه شروع کردیم سلام دادن
هیچ وقت فکرشم نمی کردم اینجا رو از نزدیک ببینم خداااااااااااااااااااااااااااااایا شکرت کاش می تونستم فریاد بزنم بگم منو خلاصم کنید داد بزنم بگم خدایا تورو قسمت می دم به خاتم النبیین خودت رحم کن به من روزی که هیچ کس به دیگری رحم نمی کنه خدایا رحم کن به هممون روزی که جز تو کسی نمی تونه کمکمون کنه .
رفتیم جلو تا رسیدیم به مسجد پیامبر دوستانم گفتن ما داریم می ریم وضو بگریم گفتم بریم رفتیم من که همیشه عادت دارم به سعت کارهامو انجام میدم از همه جلو تر اومدم بیرون خلاصه کسی رو پیدا نکردم دیدم ظائرای سیستان دارن میرن من هم پرسیدم کجا ؟ گفتن می ریم روضه رضوان گفتم بچه ما هم میان اونجا دیگه با هاشون رفتم
آقا جون اینجا کجاست به من گفته بودن بین قبر پیامبر تا محراب یک قطعه از بهشته هر کس اونجا نماز بخونه هر رکعت معادل 1000 رکعته
روضه چون خیلی کوچیکه هر کشور جداگانه داخل می رن پس باید منتظر بمونی تا اعلام کنن که نوبت کدوم کشور تا ما رسیدیم گفتن: جمهوری اسلامی ایران
منم که تنها بودم دوستام هیچ کدوم نبودن رفتم تو سر نماز اینقدر گریه کردم که نمازم رو به زور می خوندم تازه فهمیدم عبادت یعنی چی خلاصه جاتون خالی چند تا نماز به نیابت از همه خوندم و دیگه وقت ایران تموم شد مگه می شه رفت بیرون یا خدا کمک کن دوباره بیام
رفتم بیرون تازه فهمیدم گم شدم نه جایی رو می شناسم نه کسی رو یادم اومد دیشب یکی از بچه ها گوشیش رو گم کرد با گوشیه من زنگ زد به خودش شمارشو اتفاقی توی گوشیم دارشتم زنگ زدم به سر پرستمون گفته بود اونم اومد دنبالم بعد از اومدنش فهمیدم اونجا که من ازشون جدا شدم اونا رفته بودن بقیع ولی بقیع تا ساعت 4 بعد از ظهر بسته بود وکسی نتونسته بود زیارت کنه همون جا بود که با خودم گفتم خدایا شکرت رسول الله بد جوری دوستم داره که منو روز اول خواسته ...
ادامه دارد...
- ۸۹/۰۸/۱۸
بسیار مفید واقع شد خوشمان آمد.
با یه سری روایتهای مذهبی پزشکی از ائمه بروز نمودم
حضورتان مزید امتنان است
یا علی