چیزهای کوچک زندگی
چیزهای کوچک زندگی
در ۱۱ سپتامبر در صبح روز ملاقات، مدیر واحد امنیت، داستان زنده ماندن این افراد را برای بقیه نقل کرد و همه این داستان ها در یک چیز مشترک بودند و آن اتفاقات کوچک بود:
چیزهای کوچک:
مدیر شرکت آن روز، نتوانست به برج ؛ چرا که روز اول کودکستان پسرش بود
و باید شخصاً در کودکستان حضور می یافت!
همکار دیگر زنده ماند؛ چون نوبت او بود که برای بقیه شیرینی دونات بخرد!
یکی از خانم ها دیرش شد؛ چون ساعت زنگدارش سر وقت زنگ نزد!
یکی دیگر نتوانست به اتوبوس برسد.
یکی دیگر غذا روی لباسش ریخته بود و به خاطر تعویض لباس تأخیر کرد.
اتومبیل یکی دیگر روشن نشده بود.
یکی دیگر درست موقع خروج از منزل به خاطر زنگ تلفن مجبور شده بود برگردد.
یکی دیگر بچه اش تأخیر کرده بود و نتوانسته بود سر وقت حاضر شود.
یکی دیگر تاکسی گیرش نیامده بود.
و یکی که مرا تحت تأثیر قرار داده بود کسی بود که آن روز صبح یک جفت کفش نو خریده بود و با وسایل مختلف سعی کرد به موقع سرکار حاضر شود اما قبل از اینکه به برج ها برسد روی پایش تاول زده بود و به همین خاطر کنار یک دراگ استور ایستاد تا یک چسب زخم بخرد و به همین خاطر زنده ماند!
به همین خاطر من هر وقت در ترافیک گیر می افتم، آسانسوری را از دست می دهم
و همه چیزهای کوچکی که آزارم می دهد با خودم فکر می کنم که خدا
می خواهد در این لحظه من زنده بمانم.
دفعه بعد هم که شما حس کردید صبح تان خوب شروع نشده است، بچه ها در لباس
پوشیدن تأخیر دارند، نمی توانید کلید ماشین را پیدا کنیدو یا با چراغ قرمز
روبرو می شوید، عصبانی یا افسرده نشوید، بدانید که خدا مشغول
مواظبت از شماست...! ( الله یاری)
- ۸۹/۰۶/۱۰